آیه قوامیّت یکی از بحث برانگیزترین آیات قرآن است که تاکنون تفاسیر متعددی درباره آن نوشته شده است. این تفاسیر از برخی جهات، سر آشتی و وفاق میجویند و از بعضی جهات، رویاروی هم قرار میگیرند. پارهای از مفسرین دلیل قوامیت مردان بر زنان را، تحمل بار سنگین زندگی از نظر تأمین معاش و نفقه ذکر میکنند، و آن را مختص به «اجتماع منزلی» میدانند و برخی هم وجه تفضیل و امتیاز مرد بر زن را، عقل و علم و ولایت گفتهاند واستدلال کردهاند که تفوق و استیلای مرد بر زن، به مانند سلطه ولات و حکّام بر رعیت است. مردان به خرد و قدرت و تدبیر آراستهاند. از اینرو، نبوت، امامت و ولایت به آنان تعلق یافته است از دیدگاه این گروه از مفسران دایره قوامیت افزون بر اجتماع منزلی، شامل اجتماع مدنی هم میشود.
در این مقاله، نخست با بررسی تفاسیر مختلف، دیدگاه موافقان با تعمیم قیمومت مرد، در حوزه اجتماع نقد شده است.
قوامیّت، فضل، نفقه، شاخصهای قوامیت.
در تفکر اسلامی و مبانی اعتقادی آن، انسانشناسی نوین و نگرشی تازه نسبت به زن و مرد یافت میشود. در این اندیشه بهطور رسمی برابری زن و مرد در برابر خدا، آمده است و این که زن و مرد از یک جنس، برای آرامش، تکمیل و تکامل هم آفریده شدهاند. چنان که در قرآن کریم آمده است: ان اکرمکم عنداللّه اتقیکم اسلام مکتبی جنسگرا و جنسپرست نیست. بسیاری از بزرگان فلسفه اسلامی نیز بر این اعتقادند. از جمله صدرالمتالهین درباره انسانیتِ انسان اعم از زن و مرد و آنچه موجب برتری او از سایر موجودات است میگوید که «شیئیه الشی بصوره لابمادة»، یعنی امتیاز هر چیز به چیز دیگر بهصورت نوعیه آن است.
از دیدگاه فلاسفه، صورت نوعیه همان نفس ناطقه انسان است که سبب برتری انسان از سایر موجودات میشود و نفس ناطقه همان جوهری است که انسان به واسطه آن کلیات را ادراک میکند. فلاسفه بزرگ اسلامی معتقدند که بین نفس ناطقه زن و مرد، تفاوتی وجود ندارد، زیرا اگر این دو تفاوتی در نفس ناطقه داشته باشند، دیگر یک نوع نیست، بلکه دو نوع و دو سنخ است. از اینرو، از لحاظ برابری در نوع و اشتراک در بُعد انسانیت تفاوتی در کسب کمال و امتیازات عالی انسانی میان زن و مرد، وجود ندارد.
از منظر حقوقی نیز اسلام برای زن، همپای مرد، حقوقی قائل شده است. از سویی برابری و تساوی حقوق زن و مرد پذیرفته شده است و از سویی همانندی و یکسانی آنان پذیرفته نشده است. زیرا، بر مبنای حقوق اسلامی هر یک از آنها با ویژگیهای فطرت و سرشت خویش آفریده شدهاند و از اینرو، باید هر کدام را به ایفای وظیفه خاصی که طبعا بر عهده دارند واداشت و «به طور کلی مصلحت اجتماع این است که زن و مرد، هر یک، همت به توفیق در وظیفه اختصاصی خود گمارده شوند» (صدر 1357: 269). از اینروست که بعضی شریعت اسلام را بزرگترین دینی میدانند که در یکایک قواعد و مقرراتش نوامیس و اصول تغییرناپذیر آفرینش رعایت شده و همه جا قوانین وضعی خود را با سنن طبیعی و فطری خلقت، همعنان و همدوش ساخته است (همان، 261).
شرع اسلام، زن را نیز مانند مرد جزء کامل جامعه انسانی قرار میدهد و هر دو را بهطور تساوی جزء متشارک میشناسد و برای زن نیز آزادی اراده و عمل تشریع میکند، چنان که برای مرد همین حق را جعل کرده است، البته باید دانست که لازمه جزء کامل بودن فردی از جامعه، این نیست که هر حقی راکه هر جزء دیگر جامعه داراست و از هر مزیتی که هر فردی بر خوردار است آن فرد نیز برخوردار بوده باشد، زیرا با فرض جزئیت، اختلاف افراد و اجزاء در وزن اجتماعی، بر حسب تفاوت حقوق اجتماعی آنهاست.
پس، در اسلام، زن در شئون مختلف اجتماعی از مرد عقبتر نیست در همه احوال استقلال اراده و عمل خود را از دست نمیدهد و تحت ولایت و قیمومت مطلق مرد نمیرود. لذا باید دانست که مساوات مزبور در حق، از لحاظ وجوب حق است، نه جنس حق (محقق 1360: 95 به نقل از ستاری 1373: 43). چنان که قبلاً گفتیم در مقام ادراک کلیات هستی و فهم دین نیز زن ومرد، برابرند و هر یک ممکن است بر دیگری برتری یابد. اما این که برخی میپندارند، مرد در ذات و فطرت و خلقت خود، اشرف و افضل از زن است و اصولاً در مقام خلقت، جایگاه زن، پایینتر از مرد قرار دارد، دارای ریشههای تاریخی قوی است که شرایط اجتماعی، سیاسی و عرفی در طول قرنها به تقویت آن کمک کرده است.
حتی برخی از مفسران، عمدتا با استناد به آیه 34 سوره نساء نقص دینی و فکری زن را دلیلی برای برتری و فضیلت مرد بر زن دانستهاند و برای این نقص هم دلایلی بر شمردهاند. طرح این گونه مسائل، ما را بر آن داشت که نمونههایی از تفاسیر مختلف پیرامون این آیه را بررسی کنیم تا به نتیجهای صحیح و به دور از تعصبات ذهنی دست یازیم.
«قّوام و قّیام» از قیّم و صفت مبالغه آن است و قیّم نیز به معنای کسی است که تدبیر امور دیگری رادر دست دارد، دانشیان لغت معتقدند که واژه «قوم» تنها به معنای حاکمیت و ولایت نیست بلکه به معنای اصلاح، کفالت و نگهداری نیز به کار میرود. ابنمنظور مصری در کتاب لسان العرب میگوید: «از ابن بری نقل شده که گفت... گاهی واژه قیام به معنای نگهداری و اصلاح مورد استعمال قرار میگیرد از جمله در آیه شریفه الرجال قوامون علی النساء و آیه الامادمت علیه قائما در این مورد قائم به معنای ملازم و محافظ است. (11/ ذیل ماده قوم). سید مرتضی زبیدی در کتاب تاج العروس از جوهری نقل میکند که گفت: قّیم به معنای سرور و گرداننده امر است و به زن قیّمه گفته میشود (9 / ذیل ماده نشز). خوری در اقرب الموارد در این باره میگوید: «قام الرجل علی المراه» یعنی مرد زن را نگهداشت و به انجام امور او پرداخت (ذیل ماده قوم).
در قاموس قرآن آمده است: بعضی قّوام را بهترین و کاملترین قیامکننده، گفتهاند (قرشی 1352: ج 6، 51). علامه طباطبائی قیّم را کسی میداند که به گونهای پی گیر به کار دیگری قیام میکند (طباطبائی [بیتا]: 4، 365). راغب اصفهانی قیام و قوام را نام چیزی میداند که سبب ثبات چیزی شود مانند عماد و سناد که نام وسیله پایداری و استحکام است (1376: 417).
در التفسیر الکبیر آمده است که «قّوام اسم است برای کسی که با جدیت به کاری میپردازد وقتی گفته میشود این قیم این زن است مراد کسی است که به کار او پرداخته، از او نگهداری میکند» (فخر رازی، [بیتا] ج 10/ 88).
لفظ قواّم گاه با حرف (باء) همراه است مانند کونوا قوامّین بالقسط و گاه با حرف (عَلی) به کار میرود مانند الرجال قوامون علی النساء ترکیب این ماده با (عَلی) به معنای مراقبت و دوام و ثبات بر کاری یا ایستادن بر پایه چیزی یا تکیه بر چیزی است. افزون بر آن، ترکیب این ماده با (عَلی) همیشه با نوعی نظارت و مراقبت، پیگیری و اعمال قدرت همراه است.
همچنان که گفته شد آیه قوامیت یکی از بحث برانگیزترین آیات قرآن است. در شأن نزول این آیه آمده است که سعدبن ربیع خزرجی، همسر خود حبیبه را که ناشزهگریده بود، سیلی زد حبیبه با پدرش نزد رسول خدا (ص) آمدند. زید (پدر حبیبه) به پیامبر (ص) گفت: سعد (شوهر حبیبه) به دخترم سیلی زده است. رسول خدا (ص) فرمود: از شوهر خود قصاص کند. آنان برای انجام دادن عمل قصاص، آماده شدند. رسول خدا (ص) فرمودند: برگردید جبرئیل بر من نازل شده این آیه را تلاوت کرده، پس فرمودند ما چیزی خواستیم و خداوند چیز دیگری خواسته است که آن چیز بهتر است، آن گاه حکم اول را نسخ کردند. (قرطبی 1966: 5، 165)
علامه طباطبائی این شأن نزول را نمیپذیرد و معتقد است که حکم پیامبر (ص) به قصاص، پاسخ سائل بوده است، نه قضاوت میان متخاصمین، زیرا طرف دعوی (مدعی علیه) آن جا حاضر نبوده و از این رو، لازم است آیه، تشریع پیغمبر (ص) را تخطئه و باطل کرده باشد و این با عصمت پیامبر (ص) منافات دارد. افزون بر آن، حکم خداوند، نسخ حکم پیامبر (ص) نیست، زیرا در رفع حکم قبل از عمل است. خداوند متعال گرچه دروضع و رفع احکام در برخی از احکام حضرت رسول (ص) تصرف میفرماید اینها همه در ولایت و حکومت آن حضرت است نه در تشریفات و احکام شرعی، زیرا که تصرف نسبت به تشریع پیامبر، تخطئه خواهد بود و این طرز تخطئه باطل است. (1363: ج 4، 349)
در تفسیر این آیه، دو دیدگاه مختلف سراغ داریم: برخی دایره قوامیت را به تمام امور اجتماعی تعمیم میدهند و برخی آن را به نظام خانواده محدود میکنند. قائلان به نظر اول معتقدند که این آیه دلیل بر این است که قوامت و سرپرستی خاص مردان است، زیرا مردان از نظر تدبیر و اندیشه و قوای روحی برتری و احساسات و عواطف و ضعف بر زنها غلبه دارند. و چون مردان متکفل امور زناناند، نه تنها جایز نیست زن متصدی ولایت عامهای شود که او را صاحب قدرت و متکفل امور مرد میکند بلکه حتی مشارکت او در قوامت و سرپرستی نیز مجاز نیست. از این رو، از نظر ایشان، نص قرآن، صراحت دارد که سرپرستی از آن مرد است و نه زن و به نظر ایشان، حتی اگر از باب جَدَل بپذیریم که آیه مذکور ناظر بر مسئولیت در خانواده است نه بر عرصههای عام اجتماعی و سیاسی، حجت همچنان به قوت خود باقی است، زیرا اگر زن از اداره امور خانه عاجز باشد، به طریق اولی از اداره شئون مردم و حل مشکلات ایشان عاجز خواهد بود.
در تفسیر طبری آمده است که: «مردان کارگزار، زنان هستند، به آنچه فضل کرد خدای برخی را بر برخی دیگر و به آنچه هزینه کنند از خو استهای ایشان» (1415: ج 2، 82). شیخ طوسی در تفسیر آیه مورد بحث میگوید که «خداوند مردان را بر زنان در عقل و رأی، برتری داد» طبرسی نیز در این زمینه معتقد است که «مردان را بر زنان سمت قیمومت و قوامت است به واسطه این که خداوند برخی را بر برخی، فضیلت داده است و به واسطه آن که اموالشان را بهعنوان مهر و نفقه، انفاق میکنند. قواّم، یعنی مسلط و قیم. مردان، سرپرست تدبیر زندگی و مسلّط بر زنان هستند، به واسطه این که خداوند، برخی را بر، برخی فضیلت بخشیده است و این به خاطر آن است که مردان از لحاظ علم، حسن تدبیر رأی و تصمیم بر زنان برتری دارند. پس خداوند سرپرستی ایشان را به مردان واگذار کرده است» (1373: ج 3، 69).
ابوالفتوح رازی در تفسیر خود با ذکر اقوالی که «قوامه» را ولایت و سیطره، گرفتهاند و نیز با ذکر دلایلی بیشتر در جهت نقصان عقلی و دینی زن قولی مشابه اقوال مفسران پیشین دارد. زمخشری نیز از این آیه فهم قوامیت مطلق مردان را بر داشت کرده و اموری مانند عقل، تصمیم، قدرت، جهاد و ... را بهعنوان فضائل ویژه مردان شمرده است (1344: ج 1، 505-503).
شیخ جمال الدین مقداد سیوری در توضیح آیه مینویسد: «برای مردان است سرپرستی و سیاست کردن زنان و این به دو علت است یکی موهبتی از جانب خداوند که مردان را بر زنان در امور فراوانی برتری داده است. مثل کمال عقل، حسن تدبیر، زیادی قوت در اعمال و طاعات و از همین رو، نبوت، امامت، ولایت، بر پا داشتن شعائر، جهاد، قبول گواهی در همه امور، زیادی بهره در ارث و غیره، ویژه مردان است و علت دیگر اختیاری میباشد که عبارت است از تأمین هزینه زندگی زنان و اعطای مهریه به آنان» (1343: ج 2، 212-211).
آلوسی در روحالمعانی و وهبه الزحیلی در التفسیر المنیر سبب قوامیت مردان بر زنان را زیادتی تعقل و ادراک آنان ذکر میکنند و معتقدند به جهت وضوح سبب، خداوند آن را بیان نکرده است. (1405: ج 5، 23؛ 1411: 65، 54) صاحب تفسیر مواهب الرحمن فی تفسیر القرآن معتقد است که «مسئله به خانواده و زوجیت اختصاص ندارد و علت برتری مردان بر زنان، مقتضی اختصاص ندادن حکم به ازدواج است» (1293: ج 5، 67). مرحوم سید عبداللّه شُبّر در تفسیر این آیه مینویسد: «به سبب برتری خداوند، مردان را بر زنان به کمال عقل، حسن رأی و غیر آن برتری داده است ([بیتا]: ج 2، 410)
محمد رشید رضا در این خصوص میگوید که «مقصود از این تفضیل، تفضیل جنس (مرد) بر جنس (زن) است نه جمیع مردان بر جمیع زنان چه بسا زنی که از حیث علم و عمل و بلکه قوه بدنی و قدرت بر کسب از شوهرش قویتر باشد». (1393: ج 5، 67)
صاحب رساله بدیعه ضمن بر شمردن نکاتی در خصوص این آیه معتقد است که «قوامّون صیغه مبالغه در قیام به امر و عهده دار شدن انجام کار است و بیش از قیّم و قیام بر مبالغه دلالت دارد و مراد آن کسی است که قیمومت دیگری (مقّوم علیه) را در انجام دادن کاری به گردن گرفته است بر وی، احاطه و قدرت و تسلط دارد و حکمش در حق او (مقّوم علیه) نافذ و جاری است مثل قیام حاکم بر رعیت و ملت، و امیر بر مأمور در حفظ و اداره و تدبیر امور و دفاع از آنها در حوادث ناگواری که بر ایشان پیش میآید... . قیمومت مردان بر زنان منحصرا محدود به شوهران نیست که قوامیت فقط اختصاص به شوهر و همسرش داشته باشد. بلکه این حکم برای گروه مردان نسبت به گروه و طایفه زنان در همه جهات عمومیکه زندگی آنها به هم مرتبط است، وضع گردیده است.» (حسینی تهرانی 1359: 76)
استاد علامه طباطبائی در تفسیر این آیه ریشه قوامون را «قیم» میداند و میگوید که «قیّم کسی را میگویند که مهم کس دیگر را انجام دهد و قوّام و قّیام صیغه مبالغه آن است»، و آن گاه این گونه آیه شریفه را تفسیر میکنند: «شمول این آیه، موجب آن است که حکم مبتنی بر آن ـ یعنی الرجال قوامون علی النساء ـ منحصر در همسر نباشد ... بلکه این حکم، تمام امور کلی مربوط به حیات زن و مرد را بهطور مطلق در بر میگیرد» علامه طباطبائی در ادامه گفتار خود میفرمایند: «مهار همه کارهای همگانی اجتماعی را که باید عقل قوی تدبر آن کند و در آن از فرمانروایی عواطف جلوگیری گردد، چون حکومت و قضاوت جنگ، لازم است به دست کسانی داد که عقل آن ممتاز و عواطفشان ضعیف باشد و آن مردان هستند نه زنان. این گونه بود که قرآن فرمود: الرجال قوامون علی النساء ... و روایات نیز ترجمان آیاتند: (1363: ج 4، 508) در تفسیر نمونه در باره این آیه آمده است که مردان، سرپرست و خدمتگزار زنان هستند و علت آن برتری تفکر و داشتن نیروی جسمانی بیشتر در مرد است (1354: ج 3، 37).
ماوردی از فقیهان و صاحب نظران اهل سنت در کتاب الاحکام السلطانیه خود مینویسد که «منظور از آیه، این است که مردان در عقل و نظر بر زنان فزونی دارند و بنا بر این زنان، نمیتوانند بر مردان، حکمرانی کنند» ([بیتا]: 83)
نقدی که بر سخنان مذکور وارد است آن است که زن و مرد از نظر برخورداری از قوای عقلانی و نیز در قدرت به کارگیری این قوا (تعقل) مساویاند. اما چون زنان در روابط اجتماعی از بسیاری مسئولیتها، روابط و مسائل دور نگاه داشته شدهاند، به تدریج در به کارگیری این قوا، ضعیفتر شده و در نهایت از قدرت تدبیر و استنتاج شایسته محروم ماندهاند. بنابراین، نقص عقل در زنان پدیدهای اجتماعی و فرهنگی است نه پدیدهای تکوینی (قاسم امین 1911: 17). به عبارت دیگر، نقصان عقل مطرح شده در نظر برخی مفسران که غالبا بر گرفته از احادیثی در این زمینه است به زمانی نظر دارد که زنان به مسائل فکری و علمی کمتر میپرداختند و به باروری خِرَد خویش توجهی نداشتند و همواره در مسائل ویژه زنان غرق بودند، نه این که سخن از سرشت و طبیعتی تغییر ناپذیر در زنان باشد. غفلت از این نکته نگرشهایی با این گونه تعبیرها را ایجاد کرده است که با حالات اخلاقی و ویژگیهای نوعی و طبیعی اشتباه شده است.
از سوی دیگر، اگر حدیث یا احادیثی، مشتمل بر اصلی بود، باید با بررسی دقیق جستجو کرد که حدیث یا آیهای دیگر، مخالف مضمون آن وجود نداشته باشد. اگر مخالفی وجود نداشت، این اصل، در صورتِ صحت سند حدیث ثابت میشود و اگر مخالفتی وجود داشت باید به قواعد (تعادل و تراجیح) عمل کرد. و این یکی از معیارهای علم «اصول» است. چه بسا پس از بررسیهای کارشناسی «فقیهانه» و اجرای ضوابط (تعادل و تراجیح) روشن میشود که در حقیقت ناسازگاری و تضادی در کار نیست بلکه دو حدیث یا آیه و حدیث یکی از نسبتهای عام و خاص، مطلق و مقّید و ... را دارد یا درباره دو موضوع یا، دو حالت یک موضوع است که اینها نیز ناسازگاری را از میان بر میدارد و سرانجام اگر حدیثی با معانی روشن آیه یا آیاتی، ناسازگاری داشت و با هیچ یک از شیوهها، سازگاری میانشان پدید نیامد، آن حدیث، کنار گذاشته میشود، چون مخالف کلام خداست. از این رو، تعارض و ناسازگاری بدوی (با نگرش سطحی و نخستین) نمیتواند تعارض به حساب آید. البته باید توجه داشت که این کارِ کارشناسی است و هر کس نمیتواند از هر نظر و برداشتی که خوشش نیامد روی برتابد و آن را با این معیارها رد کند، بلکه باید ضوابط دقیق سنجش در حدیث یا آیه و حدیث صحیحی که به ظاهر توافق مضمونی ندارد رعایت شود.
اکنون در سنجش احادیث نقصان عقل زن با قرآن، به نظر میرسد که احادیث با ظواهر قرآن، سازگاری ندارد. چون در قرآن کریم، در هیچ موردی از نقصان عقل زن، سخن به میان نیامده است بلکه بسیاری از مسائل را که درباره انسانها بر شمرده و از صعود و سقوط نوع انسانی سخن گفته است، زن و مرد را همتا و همسطح شمرده است (حکیمی 1378: 39-37). افزون بر آن، در احادیث دیگری از برتری درک و شناخت زنان در مواردی سخن به میان آمده است از جمله: ربّ امراه افقه من رجل... «چه بسا زنی که در دین شناختی ژرف تر از مرد است» و این نه از همسانی زن و مرد بلکه از برتری گهگاهی زنان در شناختورزی سخن میگوید.
در مقابل این دیدگاه، نظرگاه دیگری هم سراغ داریم که در آن: خانواده مجموعهای محوری و از مهمترین کانونهای پرورش نیروی انسانی و تعادل اخلاقی است که باید از انسجام و هماهنگی لازم برای ایفای این نقش مهم برخوردار باشد، لذا ضرورتا نیازمند سرپرستی است وظیفه سرپرست خانواده حمایت اقتصادی، ایجاد انتظام و هماهنگی و زمینه سازی رشد و ارتقای این مجموعه است و به تناسب وظایف و تکالیف از اختیاراتی نیز برخوردار است. چنین اختیاراتی را هر مجموعه منسجمی به سرپرست آن مجموع اعطا میکند. اسلام برای انتظام به امور خانواده و ضمن توجه به نارساییهایی که در سرپرستی هر یک از دو جنس ممکن است بروز کند، بر اساس صلاحیت غالبی مرد را با اختیاراتی محدود به سرپرستی خانواده، منصوب و وظایف حقوقی را بر وی مقرر نموده و دادگاه ذی صلاح را مرجع رسیدگی به تخلفات مرد از وظایف سرپرستی و محدود کردن قدرت وی در برخی موارد قرار داده است. مشروط بر آن که مرد بهعنوان سرپرست خانواده با حقوق اعضای خانواده، شأ ن ویژه زن بهعنوان همسر و مادر، محوریت اخلاق و محبت در ارتقای کانون خانواده و اغماض در مقابل لغزشهای احتمالی بهعنوان اصول سرپرستی آشنا گردد (زیبایینژاد 1381 : 478).
مفسران و صاحبنظران در این زمینه دیدگاههای خاصی دارند از جمله شیخ محمد عبده مینویسد: «... آیه و و للرجال علیهن درجه یک چیز را بر مرد و چند چیز را بر زن واجب میسازد زیرا درجه در این آیه همان درجه ریاست و حفاظت بر مصالح خانوادگی است که با آیه الرجال قوامون علیالنساء بما فضلاللّه بعضهم علی بعض بما انفقوا من اموالهم . تفسیر و تبیین شده است. پس زندگی زناشویی نوعی زندگی اجتماعی است و مصالح آن جز با وجود یک رئیس مطاع تأمین نمیشود و در این میان مرد به این ریاست سزاوارتر است، زیرا او آگاهتر نسبت به مصالح است و بر اجرای آن با نیرو و امکان مالی، توانمندتر است به همین دلیل در برابر پشتیبانی از زن و نفقه از او بازخواست میشود.» (2/380 و 5/67) قرطبی در این زمینه معتقد است: الرجال قوامون علیالنساء مبتدا و خبر است. یعنی مردان به پرداخت هزینه زندگی زنان و نگهداری از آنان میپردازند، نفقه زنان و دفاع از آنها بر عهده مردان است. (5/168) (1966: ج 5، 168) علیبن ابراهیم قمی نیز ذیل این آیه مینویسد: «مراد از آن وجوب پرداخت هزینه زندگی به زنان است» (1412: ج 1، 145).
علامه فضلالله نیز در این خصوص مینویسد: «قوامیت مطرح در این آیه صرفا به حوزه مسائل زناشویی و خانوادگی اختصاص دارد زیرا در ادامه آن میخوانیم بما فضلا... بعضهم علی بعض و بما انفقوا من اموالهم
تنها جایی که وظیفه مرد است که از لحاظ مرد بودن، مسئولیت خرجی دادن زن را از لحاظ زن بودن، بر گردن بگیرد، در دایره زوجیت است، زیرا مسئولیت «پدر» در زمینه تقبل مخارج فرزندان، در مورد پسر و دختر، یکسان است و تأمین مخارج دختر را از آنرو به عهده دارد که «فرزند» اوست نه یک موجود «زن».
«قوامّیت نیز اساسا به [ارجحیت وجودی] و شخصیت شخص قوام ارتباطی ندارد بلکه صرفا به شخصی برمیگردد که مسئولیت اداره خانواده به عهده اوست، زیرا در هر حال این مسئولیت فقط باید به یکی از زن و مرد محول گردد و اصولاً معقول نیست که برعهده هر دو نفر آنان گذاشته شود بر این اساس و نظر به پارهای خصوصیتها که اختلاف جنسیت میان زن و مرد پدید آورده است ولایت و قوامیّت مسئولیت قلمداد شده است» (1414: 18).
استاد جعفری در زمینه اداره خانه مینویسد که «اداره خانواده به یکی از چهار گونه تصور میشود: 1) اداره آن با زن ومرد است که چنین چیزی امکان ندارد، زیرا حتی اگر دو مرد نیز با هم مسئول باشند تضادم و تزاحم و بر خورد و جدایی را در پی خواهد داشت؛ 2) زن به تنهایی مسئول باشد که در آن صورت تنظیم ارتباطات با موانع واختلافات روبرو خواهد شد؛ 3) پدر سالاری سلطه گرانه و خود خواهانه که در برخی جوامع دیده میشود ولی چنین حالتی فضای جامعه را جهنمی کرده، عظمتها و ارزشهای زن را سرکوب میکند و طعم خوش زندگی را در کام فرزندان تلخ میکند؛ 4) نظام شورایی با سرپرستی و مأموریت اجرایی مرد که همراه با اعتدال است و معنای قواّم نیز همین است و اشکال برخی غربیان بر اسلام مبنی بر این که اسلام، مرد را امیر و زن را اسیر کرده به دلیل رفتار بیرونی بعضی از جوامع اسلامیو برداشتهای نادرست از آیه الرجال قوامون علی النساء است» (1365: ج 11، 267).
استاد مطهری اجتماعی منزلی را بر خلاف اجتماع مدنی، طبیعی میداند و معتقد است که اجتماع طبیعی از لحاظ حق حکومت و وظیفه اجرایی با اجتماع مدنی متفاوت است و این دو با یکدیگر از این لحاظ قابل مقایسه نیستند. اجتماع زن و مرد یک اجتماع طبیعی است نه قراردادی. قیاس دو اجتماع مدنی و خانوادگی با هم غلط است اگر اجتماع قراردادی باشد، حساب تساوی و ترجیح بلامرجح و انتخاب و غیره در کار میآید. در اجتماع طبیعی حقوق افراد و وظایف خاص آنها را خود طبیعت معین کرده است. در اجتماع خانوادگی حکومت مردبر زن طبیعی است و آیه الرجال قوامون علی النساء بما فضلاللّه بعضهم علی بعض بیان حقیقت اجتماع طبیعی خانوادگی است و به همین دلیل ربطی به حکومت مردان بر زنان در اجتماع مدنی ندارد (مطهری 28ـ 22).
آیه اللّه جوادی آملی معتقد است که «در اصول بنیادی تقرب و تکامل، بین زن و مرد، فرقی نیست. مثلاً وقتی که زن در مقابل مرد و مرد در مقابل زن بهعنوان دو صنف مطرح است، هرگز مرد، قّوام و قیم زن نیست». الرجال قوامّون علی النساء مربوط به آنجایی نیست که زن در مقابل شوهر و شوهر در مقابل زن باشد ... علاوه بر آن قواّم بودن نشانه کمال و تقرّب الی اللّه نیست این مدیریت، فخر معنوی نیست، بلکه یک کار اجرایی است.
از بررسی مجموع سخنان مفسران و صاحبنظران میتوان چنین نتیجهگیری کرد که: آیه هیچگاه در مقام برتری مردان بر زنان نیست بلکه قرآن تنها در سیاق سخن از زندگی زناشویی که در نهایت یکی از دو طرف باید عهدهدار مسئولیت باشد، از قوامیت مرد نسبت به زن سخن میگوید و در خانواده به عنوان یک واحد اجتماعی، جایگاه زوج و زوجه را مشخص و گوشزد میکند.
به عبارت دیگر، اگر در اسلام ریاست اداری و اجرایی خانواده به مرد واگذار میشود، این از باب تقسیم نمودن مسئولیت در زندگی زناشویی است نه از باب اثبات فضیلت ذاتی برای صفنی خاص زیرا در جانب دیگر مظهر قوام و دوام، مودت و صفا، مهرورزی و طمأنینه را مادر، معرفی میکند و این امری قراردادی نیست بلکه تقسیم وظایف در شریعت، ترسیم حقایق در سرشت طبیعت است (میرخانی 1379: 148). بنابراین، اختصاص سرپرستی به مرد در محیط خانواده، دلیلی بر عدم صلاحیت و یا عجز زن نیست.
الف) بما فضلاللّه بعضهم علی بعض فضل در آیه قوامیت یکی از مبانی قوامیت، تفصیل برخی بر، برخی عنوان شده است. دانشیان لغت بر این باورند که واژه فضل به معانی زیر به کار رفته است.
مصباح اللغه:فضلة علی غیره تفضیلاً: صیرته افضل منه و الفضیلة و الفضل: الخیر و هو خلاف النقیصة و النقص (تفضیل دادم او را بر غیر او تفضیلی. یعنی او را برتر از او قراردادم و فضیلت و فضل به معنای خیرو زیادبی میباشد که ضد کمی و کاستی است.)
لسان العرب:الفضل و الفضیله معروف: ضدّ النقص و النقیصه
(معنای فضل وفضیلت روشن است، ضد کمی و کاستی است).
تاج العروس:والفضیله خلاف النقیصه و هی الدرجه الرفیعه علی الفضل و فضلّه علی غیره تفضیلاً: مزّاهای اثبت له مزّیه او فضّله: حکم له بالتفضیل او صیره کذلک
(فضیلت ضد نقیصت است و عبارت است از مرتبت بلند در برتری و تفضیل داد او را بر غیر او تفصیلی. یعنی برای او مزینی را ثابت کرد یا تفضیل داد او را یعنی او را برتر دانست یا او را برتر قرار داد).
مفردات راغب: الرجال قوامون علی النساء بما فضلاللّه بعضهم علی بعض فانه یعنی خّص به الرجال من الفضیله الذاتی له
معنای بما فضلاللّه این است که مردان مخصوص به فضیلتی ذ اتی (در مقایسه با زنان) شدهاند).
با کاوش لغتشناسانه در واژه تفضیل شاید بتوان گفت که این ماده و ریشه به دو معنای «افزونی و بیشتری» و نیز به معنای «برتری و والاتری» آمده است که شاید اولی «فضل» و «دومی» فضیلت باشد. در توضیح این مطلب میتوان گفت که مرد دارای سری قوا و استعدادهای بیشتری نسبت به زن است، همان طور که نیروهای زن نیز نسبت به مرد در بعضی زمینههای دیگر، بیشتر است. اساسا آیه شریفه در مقام برتری مرد بر زن نیست، بلکه در مقام بیان و حکایت از تقسیمی عادلانه است که عبارت از مدیریت مرد بر زن در زندگی مشترک است. به عبارت دیگر، بحث درباره دادههاست نه درباره برتری و ملاک برتری. استفاده مطلق و یک طرفه از آیه شریفه پذیرفته نیست. از اینرو، نباید از ابتدا «برتری» را در تفسیر آیه شریفه لحاظ و در نتیجه چنین معنی کرد: «مرد را بر زن برتری داد» بلکه باید این گونه تعبیر کرد: «به مرد، اضافات و به تبع آن مسئولیتهای بیشتر و چه بسا سخت تر داده شده است.»
آشکار است که به کار نبردن معادل صحیح کلمه «فضل» و خلط «فضل» با «فضیلت» موجب این مسامحه عرفی در ترجمه آیه شریفه شده است. حال آن که کاربرد واژه «برتری» به جای «فضل» مورد خدشه و مردود است و تصدیق نمیشود و حمل معانی از پیش آماده شده در ذهن در مورد کلمات قرآنی، نتیجهای جز دور شدن از فهم و مراد واقعی آیه شریفه در پی نخواهد داشت.
در قرآن کریم هرگز نیامده است که: مرد نسبت به زن برتر است، زیرا خداوند متعال و ائمه معصومین(ع) معیارهایی را برای برتری شمردهاند و اگر مرد به طور تکوینی برتر از زن آفریده شده بود، ذکر ملاکهای کرامت و برتری از سوی خدای تعالی و اولیائش لغو بوده، نیازی به آن دیده نمیشد. در حقیقت کلمه فضل و تفضیل در این کلام خداوندی، ناظر به دادههای خلقتی است نه اموری که باید به تدریج عاید انسان شود و اصلاً کاربرد حکم برتری در مورد کمالات صحیح است که باید به مرور زمان تحصیل شوند و هرگز کسی در هنگام خلقتش بهطور کامل داده نشده است. مثلاً در صفت علم، حلم یا دیگر اوصاف میگویند: فلانی از فلانی برتر است و برتری فقط در این گونه مقامها، معنا دارد و گرچه ممکن است معنای «زیادی» در چنین مواردی صدق کند لزوما به معنای «برابری»، «برتری» یا «زیاده روی» نبوده و به کار بردن معنای لازم برای ملزوم صحیح نیست گر چه ملازم هم باشند.
پس «فضل» در آیه شریفه به معنای زیادی است و این کلام در مقام تبیین رکن اصلی خانه، یعنی مدیریت است که به مرد واگذار شده و علت آن هم برتری مرد نیست. زیرا برتری ملاکهایی نظیر تقوا را در بر دارد. به هر تقدیر، درجات را مایه تفاوت و رفعت در میان انسانها قرار داد که آن درجات و مقامات، همان تقوا، ایمان، اخلاص و عمل صالح است که مرد و زن در کسب این امورات مساویاند. از اینرو فضل تشدید است به ترجیح و ترفیع و برتری فضل غیر از فضیلت است. گرچه ممکن است گاهی اوقات زیادی با برتری با هم جمع شوند، لزوما این گونه نیست و نسبت منطقی بین این دو، هرگز مساوی نیست بلکه عموم و خصوص من وجه است (علا سوند، 1689).
تفضیل به این معنا، برتری ارزشی را لزوما در پی ندارد. تفضیل بنی آدم به طور مطلق بر دیگر آفریدهها و ما فضل اللّه به بعضکم علی بعض که آرزو کردنِ آن در قرآن، نهی شده، نمونههای تفضیل به معنای نخست هستند. این که از تمنی آنچه برخی بدان، بر، برخی دیگر تفضیل داده شدهاند، نهی شده، نشانگر آن است که این تفضیل، در ارزشها نیست وگرنه تمنی ارزشهای والاتر معنوی مطلوب و مندوب است (حکیمباشی، 114) «فضل» در رابطه با کاربرد است. در این آیه «کاربرد» عبارت است از استواری و تکامل و نظام خانواده. حال در این رابطه بعضی افعال است که زن عهدهدار آن بوده و بعضی از آن را، مرد، عهدهدار میباشد و به این علت در بعضی موارد فضلاللّه از آن زن و در برخی موارد فضلاللّه از آن مرد است و به این دلیل آمده فضلاللّه بعضهم علی بعض بنابر این فضل عبارت است از خاصیت بالقوهای که انسان میتواند آن را به فعل، تبدیل کند.» فضلهای مرد، عبارت است از انفاق و مسئولیت یا تکلیف پاسداری و حفظ حراست خانواده از لحاظ خارجی. و مسئولیت یا فضلهای زن هم مشتمل است بر حفظ و حراست درونی. البته بایستی متوجه بود، اسلام زن را به خانه مقید نکرده است زیرا که خانه یک فرع است از یک اصل به عنوان «غیب» که در ادامه آیه آمده است: فالصاحات قانتات حافظات للغیب. (تابنده 1360: 107).
مؤلف تفسیر «منهج» در ذیل این آیه مینویسد:
«باء در بما فضلاللّه و بما انفقوا ، باء سببیه و «ما» در آن «مصدریه» است، یعنی به سبب فضلالله و به سبب انفافقهم، این فضیلت و برتری اکتسابی و حصولی ایجاد شده است و با انتفاء سبب، مسئولیت نیز منتفی میگردد» [1230: 3/20]
مؤلف تفسیر منهج در ذیل این آیه مینویسد که «باء در بما فضلاللّه و بما انفقوا ، باء سببیه و «ما» در آن «مصدریه» است، یعنی به سبب فضلاللّه و به سبب انفافقهم، این فضیلت و برتری اکتسابی و حصولی ایجاد شده است و با انتفاء سبب، مسئولیت نیز منتفی میگردد» (کاشانی 1346: 20)
قانونمندی فضل «کار و کوشش و مجاهده» است. همچنان که مطابق مشیت خدا برخی از حقپرستان، بر حقپرستانِ دیگر فضل یافتهاند. تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض با توجه به این گونه ملاحظات رمز این که خداوند گفته: بما فضلاللّه بعضهم علی بعض و نفرموده: «بما فضلّهم علیهّن» روشن میشود. چنان که مؤلف منهج نقل میکند. که بعضی از فضلا گفتهاند جواب از این که حق تعالی نفرموده «بما فضلهم علیهن» بلکه گفته بما فضلاللّه بعضهم علی بعض آن است که خداوند هر فردی از افراد رجال را بر هر یک از افراد نساء تفضیل نداده است. چه بسیار زنانی واقع میشوند که افضل از بسیاری از مردان هستند. و ذکر ضمیر تذکیر از باب تغلیب است. پس مرد مفضل (فضل یافته) و زن مفضله (فضل یافته) در آن داخل باشد و لازم نمیآید از تفضیل صنف، تفضیل شخصی بر شخصی (همان، ج 2، 20) آن گاه مؤلف منهج به طرح نظریات انتقادی خود میپردازد و میگوید که این جواب خالی از ضعف نیست، زیرا که در این هنگام در آیه، دلیلی نخواهد بود تفضیل صنفی که غیرمدعاست. زیرا که هر گاه بعضی از اشخاص(افراد) رجال افضل باشند از بعضی اشخاص نساء و به عکس: پس کدام دلیل دلالت کند بر تفضیل صنف بر صنف دیگری که مراد است پس سؤال بر جای خود باقی باشد» (همان جا).
آلوسی نیز در تفسیر این آیه مینویسد: از آن جهت خداوند نگفته: «بما فضلهم علیهن که بعضی از زنان بر بسیاری از مردان فضل مییابند و فضیلت دارند» ([بیتا]: ج 5، 23).
مؤلف تفسیر الفرقان نیز در این زمینه معتقد است که بما فضلاللّه بعضهم علی بعض بیانگر برتری و رجحانی متقابل و دو بعدی است. توانهایی برتری در مردان هست که در زنان نیست و نیز توانهای ویژهای در زنان هست که مردان کمتر دارند.... از این رو، مردان به دلیل برتری در امور مالی و قدرت بدنی، بر زنان قوّام هستند و زنان بر خودشان و بر آبرو و زندگی مردان قائماند» (صادقی [بیتا]: 277). «البته قوامیت مردان برای زنان محدود به خانواده است زیرا که بما انفقوا اموالهم گواهی میدهد که مردان بر کل زنان، نفقه نمیدهند. پس نسبت به کل هم مسئولیت ویژه ندارند ونسبت به کل قواّم نیستند. نتیجه این که واژه الرجال ناظر به شوهران است و النساء ناظر به همسرانشان» (همان).
در جمعبندی مطالب مطروحه در این خصوص میتوان گفت: تعابیر متعددی در تفسیر آیه آمده بود که عمدهترین آنها به قرار ذیل بود:
1. این ریاست از جهت فزونی و امتیازی است که به طبیعت خلقت مردان برمیگرددو آن زیادتی از جهت قوه تعقل و اموری دیگر مانند فزونی قدرت در هماوردی و تحمّل شداید و کارهای سخت و سنگین و تدبیر امور و قوت در ناحیه اراده و تصمیم است.
بنابراین نظر، مراد از فزونی بعضی بر بعضی دیگر، همان فزونی مردان نسبت به زنان از جهت امور مذکور است.
2. گرچه بعضی مرد ان نسبت به بعضی دیگر از جهت توانمندی در ناحیه عقل و در جانب جسم برتریهایی دارند همه آنان در قوامّت و سرپرستی بر همسر و خانواده، رسالت مشترکی دارند و برتریهای بعضی از جهت مالی و جسمی و فکری موجب آن نمیشود که این وظیفه از دیگران ساقط شود، پس بنابر غلبه چه، مرد فقیر باشد چه متمول و چه قوی باشد و چه ضعیف، عهده دار گردانندگی و ریاست است که این نظری شاذونادر است. (میر خانی 1379: 154)
3. کلمه قوامّون به معنای قّیم و قیمومت نیست که در آن نوعی تسلط مطرح باشد بلکه قّوام از ریشه قیام به معنای ایستادن است یعنی الرجال یقیمون بامرهن مردان برای انجام دادن امور زنان ایستادهاند و در این معنا این گونه نظر دادهاند که: اولاً اینجا با توجه به سنگینی کار مرد، اگر امتیازی قرار داده شده برای زن است که مسئولیت انفاق در شریعت از دوش او برداشته شده، ثانیا امتیاز دادن به مرد یا زن در برخی امور و در ابعاد گوناگون برای هیچ کدام فضیلت نیست.
* * *
ب) و بما انفقوا من اموالهم (انفاق)
دلیل دومی را که در قرآن کریم به منزله فلسفه قیمومیت آمده است مسئله انفاق است، به عبارت دیگر در این آیه شریفه دو ویژگی دانسته شده است: بما فضلاللّه بعضهم علی بعض و بما انفقوا من اموالهم این ارتباط با حرف «باء» رسانده شده است که برخی آن را «سببیه» و برخی به معنای «مقابله» دانستهاند. معنای آیه در صورت اول چنین خواهد بود:
«مردان به زنان قواّماند، به موجب ــ یا به دلیل ــ آن که برخی از آنان بر برخی از ایشان افزونی دارند و نیز به موجب آن که بر ایشان از اموال خود انفاق میکند» و در صورت دوم معنی چنین است: «مردان در برابر تفصیلی که برخی از ایشان بر برخی داده شدهاند در برابر انفاقی که بر ایشان میکنند، وظیفه و مسئولیت قوامّیت بر زنان را دارد.»
احتمال دیگری در «باء» میرود که مفسران نیاوردهاند که باء به معنای استعانت باشد؛ یعنی، مردان به یاری افزونیهایی که در توانمندی و ... نسبت به زنان دارند و به یاری انفاقی که بر ایشان میکنند، بار مسئولیت قوامّیت بر آنان را بر دوش میکشند و وظیفه قوامّیت را به انجام میرسانند (حکیم باشی، 112).
وظیفه انفاق در آیات و در روایات بهصورتهای مختلف و با ظرافتها و لطافتهای خاصی بیان شده است از آن جمله که میفرماید: و علی المولود رزقهن و کسوتهن بالمعروف لا تکلف نفس الاوسعها (بقره / 233) «لباس و غذای مادر بر عهده کسی است که فرزند از آن اوست (پدر) و خدا هیچ انسانی را بیش از توان، مسئولیت نمیدهد».
اشاره به این که خالق حکیم، تقسیم کار و وظایف را بین پدر و مادر، درست بر اساس استعدادها و توانمندیها و جایگاه طبیعی هر کدام قرار داده، لذا مادر که رسالت حمل و وضع و رضاع و تربیت را بر عهده دارد از پذیرش مسئولیت اجرایی معاف است، زیرا لازمه تحقق این و ظایف از سوی او، طمأنینه و آرامش و آسودگی خیال نسبت به تدارک امور مالی است و پدر که توانمندی کارهای سنگین را بیشتر دارد و در هماوردی با مشکلات خارج از منزل قدرتمندتر است، وظیفه تأمین نفقه بر دوش اوست و این از آن جهت است که خداوند هیچ نفسی را مگر بهاندازه توان و وسع او مکلف نمیکند و رسالت نمیدهد. (میرخانی، 1379، 163) در جای دیگر میفرماید: لینفق ذوسعه من سعته و من قدر علیه رزقه فلینفق مما آتاه اللّه لایکلف اللّه نفسا الا ما آتیها (طلاق / 7) «آنان که امکانات بیشتری دارند باید بر اساس توانمندی خود انفاق نمایند و بخل و خست را کنار بگذارد و آن کس که به لحاظ روزی ظاهری در تنگنا و سختی به سر میبرد، او هم بهاندازه توانمندی مالی خود نسبت به وظیفه انفاق بر خانواده قیام کند. زیرا خداوند بیش از آنچه که به بندهاش از سرمایهها داده، او را موظف نمیسازد و او را مکلف به تکلیف خارج از توان و طاقت نمیدارد» (میر خانی 1379: 163).
در تفسیر نورالثقلین به نقل از عیون اخبار الرضا آمده است که: امام هشتم در ضمن جوابهایی که به محمد بن سنان نسبت به بازگویی فلسفه و علل بعضی از احکام دادهاند، این گونه میفرماید: این که در مسئله ارث به زنان نصف مردان اعطا میشود، به خاطر این است که زن بعد از ازدواج گیرنده و مصرف کننده است و مرد دهنده و مسئول اعطا و دیگر این که زن، جزء عائله مرد محسوب میشود و بر مرد است که عائله خود را اداره کند و نفقه ایشان را بدهد و بر زن چنین مسئولیتی نیست که زوج را از جهت بر آوردن مایحتاج ظاهری اداره نماید و همین است بیان خدای عز و جل در آیه الرجال قوامون علی النساء و بما انفقوا (1373: ج 1، 477)
استاد شهید مطهری در این باره میفرماید: «اگر از نظر حقوقی مسئله مورد بحث را مطالعه کنید از نظر اسلام، ازدواج هم حکم مسئولیت دارد و هم جنبه حقوقی، یعنی ماهیت ازدواج هم «حق» است و هم «مسئولیت» و» ] تکلیف] و اگر ازدواج را بهعنوان یک شرکت سهامی در نظر بگیریم میبینیم که مرد، سهام بیشتری در اینجا سرمایه گذاری کرده است. مرد حداقل 51% سهم دارد. درست است که زن و مرد هر دو، در سرمایه گذاری جسمی و روحی بهطور مساوی سهیم هستند، ولی مرد از نظر مالی هم سرمایه گذاری کرده است پس حالا که مرد از نظر سرمایه گذاری، دارای سهام بیشتری است پس حق اداره این خانواده با مرد است لذا با این تعبیر، انفاق یکی از علل حکومت است نه آن که حکومت موجب انفاق باشد.
اسلام در واگذاری رسالت سنگین قوامّیت و مسئولیتی توأم با ایفای وظیفهای در این خصوص مرد را به حال خود واگذار نکرده و پیوسته قیود و شرایط، الزامات و تکالیفی حقوقی و اخلاقی را در آیات متعدد بر او متذکر میشود.
از جمله:
1. رفتار بر اساس قسط: سنخ قانونگذاری در اسلام بر پایه ان اللّه یأمرکم بالعدل و الاحسان (نحل / 9) است و ریاست مرد هم در خانواده بر پایه همین اصل شکل میگیرد، مرد در خانواده، حافظ و مجری عدالت است. به عبارت دیگر، او تکیه گاهی است که همسر به قوامّیت و تدبیر و گردانندگی او تکیه میکند. بر این اساس قوامّیت مرد، تنها در دایره عدالت و رضایت خداوند مجاز است. آیتاللّه جوادی آملی در این خصوص میفرماید: الرجال قوامون علی النساء ، یعنی «یا ایها الرجال کونوا قوامّین» یعنی ای مردها، شما به امر خانواده قیام کنید، همان طوری که برای اجرای مسائل قضایی خدا به ما امر کرد و فرمود: کونوا قوامّین لله شهداءبالقسط (مائده / 8) یعنی روح جمله در اینجا، امر به قیام نسبت به وظیفه در عرصه زندگی خانوادگی است... . هرگز الرجال قوامّون علی النساء نیامده است فتوای یک جانبه بدهد و به مرد بگوید: تو، فرمانروا هستی و هر چه میخواهی بکن، چون اگر مرد از محل کار بیرون بیاید و به منزل نرود، قواّم و قیّوم و فرمانروا و مدیر نیست. بنا بر این، اگر اسلام این دو حکم الزامیرا در کنار هم ذکر میکند، به زن دستور تمکین و به مرد در مقابل زن، دستور سرپرستی میدهد، تنها بیان وظیفه است و هیچ یک نه معیار فضیلت است و نه معیار نقص. (ص 367)
2. رعایت اصل معروف: تأکید بر این اصل تداوم اصلی کلی امر به معروف و نهی از منکر در عرصه زندگی اجتماعی است. لذا خارج از محدوده معروف، مرد حق تحکم و تحمیل بر زن را هرگز ندارد. در قرآن کریم، اصل معروف، به کرّات بهعنوان مبنای برخورد مرد با زن به کار رفته است. واژه معروف، معنایی ژرفتر و گستردهتر از قانونمندی و عدلگرایی دارد و چنان که (معروف) شامل حق قانونی و عادلانه میشود، همچنین کارهای ارزشی و اخلاقی و انسانی را نیز در بر میگیرد. یعنی، رفتاری افزون بر حق و عدل که نوعی نیکوکاری و شایسته ارزشهای متعالی انسانی است. پس اگر گفته شود با زن به حق یا به عدالت رفتار کنید، یعنی حق عادلانه او را بدهید و اگر گفته شود با (معروف) با او رفتار کنید، یعنی بیش از حق به او رسیدگی کنید و بدان سان و تا آن اندازه با او نیکی کنید که اقتضای اخلاقی انسانی و ارزشهای اسلامی است و به تعبیر دیگر یعنی از تکلیفهای واجب گامیفراتر تهیه و به مستحبات نیز در این رابطه عمل کنید. (حکیمی 1378، 78)، ابنمنظور در لسان للعرب، معروف، کار موافق با طبع که نفس انسان بدان متمایل است و با آن آرامش مییابد شناسانده است، مؤلف قاموس در باب معروف میگوید که «معروف: شناخته شده و آن، مقابل منکر است و از آن کار نیک مطابق فطرت قصد، میشود.»
در آیات 231 و 263 سوره بقره و غیره، مراد کاری عملی و قولی است که مطابق عقل و فطرت سلیم بوده باشد. در این صورت مطلق معروف مورد تصدیق شرع است. خواه شرع بالخصوص به آن تصریح کرده باشد یا نه (قرشی 1352: ج 1، 4، 328).
در مجمع البحرین آمده است:
«معروف نام فراگیری است برای هر کاری که موجب اطاعت خدا و یا نزدیکی به او و نیکی نسبت به مردم باشد و نام هر کاری است که نیکی و شایستگی آن در قانون شرع و یا قانون عقل پذیرفته شده است» (طریحی 1985: 3، 159).
راغب اصفهانی هم در مفردات معروف را فعلی میداند که خوبی آن با عقل یا شرع شناخته شود:
«والمعروف اسم لکل فعل یعرف بالعقل او الشرع شرع حسنه» (331)
علامه طباطبائی کلمه عرف را به معنای سنن و سیرههای جمیله جاریه در جامعه تفسیر میکند که عقلای جامعه، آنها را میشناسند به خلاف آن عملیات نادر و غیر مرسومیکه عقل اجتماعی آن را انکار میکند. ([بیتا] 8، 565).
در تفسیر پرتوی از قرآن آمده است: «معروف همانست که وجدان سالم انسانی و شرع میشناسد و آن را میگزیند نه عادات و رسوم و قوانین منحرف و ظالمانه» (طالقانی، 1360: ج 2، 144)
در تفسیر صافی نیز در ذیل آیه مورد بحث آمده است: «با زنان بر وفق عدالت و انصاف رفتار کنید و به آنها سخن نیک و پسندیده بگویید.»
مرحوم طبرسی در توضیح آیه مینویسد: «مقصود همزیستی مطابق فرمان خداوند است که ادای حقوق زن باشد. مانند حق بهره وری جنسی، پرداخت نفقه و کار و سخن زیبا، معروف، این است که آزار جسمی و گفتاری نسبت به زن، روا ندارد، خوش زبان و گشاده رو باشد» (1373: ج 3، 24)
مفسر المنار ذیل آیه مذکور مینویسد: بر شما مؤمنان واجب است با زنانتان نیکو رفتار کنید، یعنی مصاحبت و همنشینی با آنان به صورت شناخته شده، در طبع زنان باشد، شرع و عرف و جوانمردی آن را، زشت نداند. بنابراین سختگیری در نفقه، ایذاء با سخن و رفتار، ترشرویی و گرفتگی، با معاشرت نیکو، سازگار نیست (رشیدرضا، 1393: ج 4، 456). در تفسیر فی ظلال القران چنین آمده: این آیه واجبی از واجبات مردان را بیان میکند، حتی اگر مردی، از زن خود، ناخشنود باشد (1408: ج 1، 605).
حاصل کلام آن که روش معروف یا عرف پسندیده، روشی است که با ذوق اجتماعی شناخته میشود و سه شرط دارد: موافقت با عقل، موافقت با شرع و موافقت با طبع انسان، یعنی اموری که در جامعه، جا افتاده ولی خلاف شرع یا عقل طبع انسانی باشد، معروف محسوب نمیشود.
با چنین تعریفی حال میگوییم اصل حاکم بر ارتباط زن و مرد، معروف و عرف پسندیده است، یعنی روش پسندیدهای که جامعه میپسندد با حدود شرع و عقل و طبع.
دلیل اصلی این نظریه، قرآن کریم است. قرآن نسبت به این مطلب تصریح و تأکید دارد که مواردی از آن ذکر میشود:
اول) عاشروهن بالمعروف علامه طباطبائی این عبارت را اصل قرآنی برای زندگی اجتماعی زن دانستهاند ([بیتا] 4، 402) و ضمیر «هّن» را به همه زنان برگرداندند، نه فقط همسر. طبق این بیان معنای آیه این است که ارتباط و معاشرت مردان با زنان باید مطابق معروف باشد.
دوم) و قلن قولاً معروفا علامه طباطبائی «قول» را به معنای مطلق معاشرت میدانند (همان، 274) و با آن که این خطاب به زنان پیامبر است، معتقدند این امور بین زنان پیغمبر و سایر زنان مشترک است (همان، 480).
طبق این بیان، میبینیم که وظیفه زنان هم در معاشرت با مردان رعایت مبنای معروف است یعنی قرآن، صراحتا هم به مردان و هم به زنان تأکید کرده است که بر مبنای معروف رفتار کنند. البته این جا نکتهای لطیف وجود دارد و آن این که: درباره مردان مستقیما از واژه معاشرت استفاده کرده است ولی در مورد زنان واژه گفتار را با کنایه به کار برده است. این نشان دهنده لطافت قرآن در برخورد با زنان است.
سوم) عنایت قرآن برای تفهیم معنای معروف در ایجاد ارتباط با زنان آن قدر فراوان است که به غیر از این دو جا که با صراحت ذکر کرده است سی و هشت مرتبه دیگر واژه معروف تکرار شده که نوزده مرتبه آن در مورد زنان است و این نشانه تأکید قرآن بر آن است مانند موارد زیر:
فامسکوهن بمعروف او سرحوهن بمعروف (بقره / 231)
و لهن مثل الذی علیهن بالمعروف (بقره/ 228)
الطلاق مرتان فامساک بمعروف (بقره / 229)
فلا تعضلوهن ان ینکحن ازواجهن اذا تراضوا بینهم بالمعروف (بقره /232)
و کسوتهن بالمعروف (بقره /233)
فلا جناح علیکم فیما فعلن فی انفسهن بالمعروف (بقره /234)
و لکن لا تواعدوهن سرا ان تقولوا قولاً معروفا (بقره/235)
و متعوهن علی الموسع قدره و علی المقتر قدره متاعا بالمعروف (بقره /236)
فان خرجن فلا جناح علیکم فی ما فعلن فی انفسهن من معروف (بقره/ 240)
و للمطلقات متاع بالمعروف حقا علی المتقین (بقره/ 241)
واتوهن اجورهن بالمعروف (نساء / 25)
و لا یعصینک فی معروف فبایعهن (ممتحنه / 12)
فاذا بلغن اجلهن فامسکوهن بمعروف او فارقوهن بمعروف (طلاق /2)
فان ارضعن لکم فاتوهن اجورهن و اتمروا بینکم بمعروف (طلاق /6)
موارد فوق نشان میدهد که قرآن به رعایت معروف، در ایجاد ارتباط با زنان تکیه فراوان دارد.چه در اصل ارتباط و چه جزئیات آن مانند تناسب و ظایف متقابل، نگهداری یا رهایی یا رجوع بعد از طلاق، تهیه لباس زن، برخورد زنان، فقدان طولانی مدت شوهران، خواستگاری کردن از زنان، انصراف از ازدواج قبل از نزدیکی، خروج از خانه شوهر متوفی، کمک به زنان مطلقه، پرداختن مهر زنان و مشورت کردن با همسر در مورد فرزند. در همه این آیات، قرآن تأ کید کرده است به معروف رفتار شود. دقت در موارد مذکور نشان میدهد اضافه بر حق و عدل، رفتار و گفتار نیک و گشاده رویی و رعایت معیارهای اخلاقی و ارزشی نیز در حوزه مفهوم «معروف» است. توجه به این نکته نیز اهمیت دارد که تعبیر «معروف» و آیات آن به شیوه و سبکی است که قانون عام و کلی را میرساند و با هیچ تخصیص و تقبیدی سازگاری ندارد. یعنی، نمیتوان گفت: نسبت به زنان با معروف و نیکی رفتار کنید، مگر در فلان مورد که در آن جا شیوه معروف را کنار بگذارید و راه منکر را در پیش بگیرید. چنین تقییدی با آیات «(معروف)» به کلی ناسازگار است. از این رو، معروف، اصل کلی است که هیچ تخصیصی را نمیپذیرد و تنها قانون عام اسلامیدر مجموع روابط با زنان است (حکیمی 1378: 79).
حاکمیت مرد بایستی بر اساس رعایت مودت و رحمت و به دور از هر گونه زورمداری و حکم باشد: و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجاَ لتسکونوا الیها و جعل بینکم موده و رحمه (روم / 21) (از نشانههای او این است که از جنس خودتان همسرانی برای شما آفرید تا در کنار آنها به آرامش برسید و بین شما دوستی و رحمت را حاکم ساخت) سکون، آرامش عمیقی است که مردان در کنار زنان و در آغوش خانواده، مییابند که در پرتو آن، زندگی چون قایقی به ساحل میرسد و اضطرابها و نگرانیها و سرگردانیها از محیط اندیشه و زندگی مردان، رخت برمیبندد. هر یک از زن و مرد، در تکوین نهاد خانواده و استواری آن چونان دو انسان اندیشمند و آزاد، عضو مؤثر، صاحب نقش، دارای اراده و اختیار و استقلال میباشد، حس مسئولیت و تعهد را بهتدریج پدید میآورد و به باور مرد میدهد و سرپرستی و مدیریت در مدار کوچکی را به او میآموزد (حکیمی 1378: 63). حسن سلوک و رفتار شایسته مرد بر پایه مودت و رحمت، اساسیترین عامل در تأثیر پذیری همسر است و آن گاه که سایه الفت قرین با حسن نیت از سوی مرد بر فضای زندگی سایه افکند، تمامیاعضای خانواده از او متأ ثر و منفعل میشوند.
علاوه بر این اصول، اصل عدم ضرار، رعایت حدود، عفو و گذشت نیز از اصولی است که بایستی اصول سرپرستی لحاظ گردد.
از بررسی مجموعه آیات مذکور به دست میآید که اگرچه حاکمیت و سرپرستی خانواده به زوج واگذار گردیده، این قیمومیت در حوزه شرایط و مواقفی که ذکر کردیم محصور و محدود شده است، به عبارت دیگر زوج نمیتواند خارج از حکم خدا و اصل معروف نسبت به همسر تحکم نماید و اعمالنظرهای شخصی بر اساس اغراض نفسانی نماید و زوجه نیز در خارج از حکم خدا و اصل معروف، مأمور به پذیرش شوهر نیست.
قرآن تنها اقدام و برخوردی را به عنوان تجلیگاه قوامیت میپذیرد که رضای خداوند، رنگ عدالت، زیبایی معروف و محبت و دلسوزی مرد را همراه داشته باشد (سجادی: 156)
استاد مطهری در این زمینه میفرماید که «اسلام به مرد حق حاکمیت داده است نه حق تحکم. میان حکومت و تحکم نباید اشتباه کرد حکومت یعنی به عدالت رفتار کردن، تحکم یعنی زورگویی. اسلام به مرد حق زورگویی نداده، بلکه حق حکومت و ریاست عادلانه داده است.»
اول این که مراد از قوامیت، تنها قوامّیت مرد بر زن در خانواده و به اعتبار رابطه زوجیت است. دوم این که قوامیّت مرد، معلول دو عامل فضل و انفاق است و این دو عامل، جدا از یکدیگر، موجب قوامیّت نخواهند شد. لذا مرد نسبت به زنی که همسر او نیست، قوامّیت ندارد زیرا هزینه زندگی او را نمیپردازد. به عبارت دیگر: وظیفه انفاق نمیتواند مبنای قیمومت اجتماعی جنس مرد بر زن در روابط اجتماعی باشد. ملاک تحقق قوامّیت، وجود هر دو عامل با یکدیگر بوده و در شرایطی که انفکاک این دو عامل در زندگی زناشویی قوامّیت را منتفی سازد به طریق اولی، نسبت به زنان دیگر، چنین قوامیتی، منتفی است. سوم این که قوامّیت ملازم با تکالیف اخلاقی از جمله رفتار بر اساس قسط، رعایت اصل معروف، نفی ضرر و تعدّی، رعایت حدود، عفو و گذشت و... از سوی مرد به زن است.
ابن منظور، ابی الفضل جمال الدین محمد بن مکرم (1408/1988)، لسانالعرب، چاپ اول، بیروت، داراحیاء التراث العربی.
ابوالفتوح رازی، حسین بن علی بن محمد (1334)، روض الجنان و روح الجنان، تهران، کتابفروشی اسلامیه.
اصفهانی (1362)، المفردات فی غریب القرآن، تهران، نشر مرتضوی.
آلوسی، ابوالفضل شهاب الدین محمود [بیتا]، روح المعانی فی تفسیر القرآن و السبعالمثانی، بیروت، داراحیاء التراث العربی، بیتا.
پژوهشهای قرآنی شمارههای (26 ـ 25) و (28ـ 27)، مقالات: (موسی حسینی): «دیدگاه مشارکت سیاسی زنان» (محمدهادی معرفت): «زن در قرآن و در فرهنگ زمان نزول» ـ (سید ابراهیم سجادی): «قوامیّت مردان بر زنان در خانواده» (حسن حکیم باشی) «آیه نشوز و ضرب از نگاهی دیگر، (مرتضی مطهری): «نکتهها و یادداشتهایی درباره زن در قرآن».
پیام زن، شماره 26 ـ نظریات منتشر شده، استاد مطهری، پیرامون حقوق زن.
تابنده، احمد (1365)، مقدمهای بر دیدگاه تحولی موضوع زن در قرآن، تهران.
جعفری، محمد تقی (1360)، ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
جوادی آملی، عبداللّه (1376)، زن در آئینه جمال و جلال، چاپ دوم، قم، نشر اسراء.
حسینی طهرانی، سید محمد حسین (1359)، رساله بدیعه فی تفسیر آیه (الرجال قوامونعلی النساء) طهران، منشورات الحکمه.
حکیمی، محمد (1378)، دفاع از حقوق زن، مشهد، نشر آستان قدس رضوی.
حویزی، عبدعلی بن الجمعه العروشی (1373). تفسیر نور الثقلین، قم، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان.
رشید رضا، سید محمد [بیتا]، تفسیر القرآن الحکیم الشهیر بتفسیر المنار، تقریرات درس شیخ محمد عبده، بیروت، دارالمعروفه.
زبیدی، محمد مرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت نشر دارمکتبه الحیاة.
زحیلی (الزحیلی)، وهبه (1411) تفسیر الممیز، دمشق، دارالفکر، ج اول.
زمخشری، جاراللّه [بیتا]، الکشاف عن حقایق غوامض التنزیل و عیون الاقاویل فی وجوه التأویل بیروت، دارالکتاب العربی، بیتا.
زیبایی نژاد، محمدرضا و محمدتقی (1381) سبحانی، درآمدی بر نظام شخصیت زن در اسلام، قم، دفتر مطالعات و تحقیقات زنان.
ستاری، جلال (1373)، سیمای زن در فرهنگ ایران، تهران، نشر سعدی.
شُبّر، سید عبداللّه [بیتا]، الجواهر الثمین. .
شرتونی، سعید الخوری (1404)، اقرب الموارد فی فصح العربیه و الشوارد، قم مکتبه آیه اللّه المرعشی.
صادقی، محمد [بیتا]، الفرقان فی تفسیر القرآن، انتشارات فرهنگ اسلامی.
صدر، حسن (1357)، حقوق زن در اسلام و اروپا، چاپ هفتم، تهران.
طالقانی، سید محمود (1360)، پرتوی از قرآن، تهران، شرکت سهامی انتشار.
طباطبائی، محمد حسین [بیتا]، تفسیر المیزان، قم، موسسه مطبوعاتی دارالعلم.
طبرسی، فضل بن حسن [بیتا]، جوامع الجامع.
طبرسی، فضل بن حسن (1373)، مجمع البیان فی علوم القران، تهران، کتابفروشی اسلامیه.
طبری، ابن جریر (1415/1995)، جامع البیان فی تأویل آی القرآن. بیروت دارالفکر.
طریحی، فخرالدین (1985)، مجمع البحرین، نشر دار و مکتبه الهلال.
طوسی، محمد بن حسن [بیتا]، التبیان فی تفسیر القرآن، قم، دفتر تبلیغات اسلامی.
فاضل مقداد، (جمال الدین بن مقداد سیوری) (1343) کنزالعرفان فی فقه القرآن، تحقیق: محمد باقر بهبودی تهران، مکتبه المرتضویه لاحیاء الاثار الجعفریه.
فخرالدین رازی، محمد بن عمر [بیتا]، التفسیر الکبیر (مفاتیح الغیب)، بیروت، دارالفکر.
فضلاللّه، سید محمد حسین (1414)، تأملات اسلامیه حول المراه، بیروت، دارالملاک.
فیض کاشانی، محمد بن مرتضی، التفسیر الصافی، بیروت، مؤسسه الاعلمی.
قاسم امین، علی (1911)، المرئه الجدیده.
قرطبی، ابو عبداللّه محمدبن احمد انصاری اندلسی [بیتا]، الجامع لاحکام القرآن، بیروت، دارالفکر.
قرشی، سید علی اکبر (1352)، قاموس قرآن، تهران، دارالکتب الاسلامیه.
قمی، علی بن ابراهیم (1412)، تفسیر القمی، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات.
کاشانی، مولی فتح اللّه (1346)، منهج الصادقین، چاپ افست.
ماوردی، ابوالحسن علی بن محمد حبیب بصری ماوردی [بیتا]، الاحکام السطانیه و الولایات الدینیه، بیروت، دارالکتب العلمیه .
محقق، محمد باقر (1360)، حقوق مدنی زوجین در زمان زناشویی دائم از دیدگاه قرآن، چاپ سوم.
محمودی، عباسعلی (1378)، پژوهشی قرآنی، فقهی و حقوقی درباره مرد و زن، چاپ اول، نشر مطهر.
مکارم شیرازی و جمعی از نویسندگان (1368)، تفسیر نمونه، قم، دارالکتب الاسلامیه.
میر خانی، عزت السادات (1379)، رویکردی نوین در روابط خانواده، چاپ اول، تهران. نشر سفیر صبح.